سا لهاست
سر به ما نمی زند
دریغ
سلامی خشک و خالی
لبان زمین هم ترک خورده
مسافر خاک نیستی
باران-
حتی ماهی های بازی گوش , دیروز
نقاشی
چقدر مودب شده اند
در کوچه های سپید
شایعه
..... !!!
نبض باران را دیدم
در رگهای خوشه ی گندم
وقتی
انهارا به هم گره زدم!!
نقشه کشیده ام
برای گوشواره هایم
فردا
انها را اویزان دردهای تو می کنم!
ساحل می شوم
تا
سر راه دریا
مسافرخانه ای
برای امواج دلشکسته
و
ردپاهای سرگردان
باشم!!
زیر گنبد کبود
خواب کرد
کودکی ام را
مادر بزرگ
شاید
قصه هایش
دوغ ,ماست نداشت
ودلم سوخت
برای کودکی ام
وکلاغی که به خانه اش نرسید
از گرسنگی !!
حراج
حراج
گفتنش
کر کرد
گوش دستان خالی ام را!!
در مقابل شکستگی ام
اینه
هزار تکه میشود!!
خوابید
به پای
سند عشق
امضای جوانی ام
اما
سودی نداشت
وقتی در ثبت احوال, دل تو
این سند جعلیست!!
واژہ هایم را
خیرات کردم
این بود
بضاعتم, به روح یک شاعر!
تقدیم
به روح رحیمی