قربانی خساست ابی چشمانت شدم نپاشیدی حتی یک نگاه هیزم خشک چشمانم سوخت وقتی شعله ها روی اب چشمانت رقصید تصویرم در موج نگاهت شکست !
نگاهم از قبیله ی مردم چشمانت نبود کاش هم قبیله بودیم1
ثانیه های کاغذ ی ام را چرو ک می کرد چین های پیشانی بابا!
چمدان بسته ات-اولین یا اخرین سکانس فرقی نمیکندوقتی زندگی ام تراژدی ای بیش نبود!!