نشسته است -پنجره ی اتاقم -روبه کوچه ای که به بن بست خورده است!!!
در دستان بیابانی پدرم چیزی جوانه میزند که ویار دردهای من است !!!
در دستان بیابانی
در کفش های دلم نمک می ریخت شاید نمی دانست ...پای ماندن ندارد!!!