• وبلاگ : اخرين سكانس -- اجازه ي هيچ گونه كپي داده نمي شود-
  • يادداشت : هاشور
  • نظرات : 1 خصوصي ، 3 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مهتاب 
    شعراي قديمي رو يواش يواش رو ميکني،بسيار عالي بود
    سلام
    ز هجر روي پدر اشک از بصر مي ريخت
    نه اشک از بصر ، او لخته جگر مي ريخت
    به گرد شمع وجود علي چو پروانه
    ز سوز آتش اندوه بال و پر مي ريخت
    گهي به خانه ، گهي در بقيع و گه به احد
    گلاب اشک ز داغ غم پدر مي ريخت
    به موج حادثه شد غرق کشتي عمرش
    ز بهر ديده خونين خود گهر مي ريخت
    فکنده لرزه بر اندام اهل ظلم ونفاق
    ز آه سوخته سينه ، چون شرر مي ريخت
    به ياد غربت و تنهايي علي زهرا
    هماره حافظي اشک از دو چشم تر مي ريخت
    01:48 يا زهرا...
    پاسخ

    سلا م ممنون با شعراي كه ميفرستن به وبلاگم حال هواي معنوي ميدين!!
    سلام
    ندانم از چه دشمن کرد منع گريه از زهرا
    گمانم آنکه مي ترسيد گردد بيش از اين رسوا
    مپرس از من که بر بانو چه آمد از فشار در
    بپرس از سينه مجروح و آن مسمار جان فرسا
    مپرس از من که چون کشتند طفل نازنينش را
    بپرس از آن در و ديوار شرح آن جنايت ها
    زدند آتش به درب خانه ي پيغمبري ، از کين
    که در شأنش خدا فرمود : سبحان الذي اسري
    يکي نشنيده ، کس آتش زند بر لانه مرغي
    کسي هرگز نديده امتي اينگونه بي پروا
    به پاس آن همه رنج رسالت در عوض امت
    به بازوي عزيزش بست بازوبند غم افزا
    نشان تازيانه بود با او تا دم مردن
    که بر هفت آسمان برد از علي افغان و واويلا
    چنان فرسوده گشت از رنج و غم جسم نحيف او
    که نتوانست سر بر بستر نهد شب ها
    20:56 يا زهرا..
    پاسخ

    سلام ممنونم