• وبلاگ : اخرين سكانس -- اجازه ي هيچ گونه كپي داده نمي شود-
  • يادداشت : خاك
  • نظرات : 0 خصوصي ، 2 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام
    از شاخه چيد دست قساوت جوانه را
    در خون کشيد قلب زمين و زمانه را
    تير بلا حريم خدا را نشان گرفت
    فرياد غم گرفت کران تا کرانه را
    نيلوفري زباغ پيمبر ز خون شکفت
    عالم گريست غربت نيلوفرانه را
    پروا نکرد دشمن بدخواه از علي
    ويرانه کرد سبزترين آشيانه را
    بال و پري در آتش ظلم زمانه سوخت
    در قلب آسمان بنگر اين زبانه را
    بغضي شکست و گريه تلخي به جان نشست
    آيا کسي نديد غم کودکانه را؟
    پشت علي ز درد غريبانه اي شکست
    طاقت نداشت گريه گل هاي خانه را
    مولا شبانه برد گلش را کجا ؟ نگفت
    در دل نهفت راز يزرگ شبانه را
    امشب به ياد غربت زهرا دلم گرفت
    در جان من ببين شرر جاودانه را
    با ما بگو مدينه پشت خدا کجاست ؟
    ما زائريم تربت آن بي نشانه را
    19:57 يا زهرا..
    پاسخ

    سلام *خوبين؟ ممنون بابت شعر قشنگتون!موفق باشين
    همه لحظه هاي ما به مرگ مي رسند
    ومن درجادوي چشم هاي مرگ
    تنها هراس نگاه خود را ديدم
    نيازي نيست
    كه لحظه ها دفن شوند
    مرگ پشت نگاه ماست
    پاسخ

    واي مينو چقدر زيبا بود!!!!!!!الان بيداري؟ جوابمو بده لطفا-شعر از خودت بود؟نظرت درمورد شعرام چيه؟